اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعداهم
*وفات پیامبر امید،اشرف مخلوقات عالم،خاتم الانبیاء،حضرت محمد مصطفی(ص)تسلیت باد*
شیخ مفید می نویسد : پس از آنکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نماز را به جای آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتی و خستگی بیهوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: دوات و کتف شتری (کاغذی) بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از آن هیچگاه گمراه نشوید! یکی برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله دوباره بیهوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زیرا او هذیان میگوید!(1)، آن فرد برگشت و بعضی از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا الیه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل کردیم!
این روایت را قبل از شیخ مفید، هلالی حامدی در کتابش، ج 2، ص 794 و نیشابوری در ایضاح، ص 259 و طبری در تاریخ خود به سه طریق از سعید بن جبیر از ابن عباس بدون ذکر نام عمر نقل کردهاند.
مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 70ـ73 به پنج طریق از بخاری و به دو طریق از الجمع بین الصحیحین و به سه طریق از صحیح مسلم آورده است که بعضی به جابر بن عبدالله انصاری اسناد داده شده، و بقیه از ابن عباس روایت شدهاند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 20ـ21، از کتاب تاریخ بغداد، تألیف احمد بن ابی طاهر بغدادی خراسانی (م204ـ208 ه.ق)، از ابن عباس روایت کرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمویت را، که بزرگ خانواده شماست در چه حالی ترک کردی و پیش من آمدی؟، گفتم: در حالی او را ترک کردم که با دلو خود از چاه برای نخلستانها، آب میکشید و قرآن میخواند. سپس پرسید: ای عبدالله، آیا هنوز هم به فکر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسید: آیا هنوز هم گمان میکند که رسول خدا او را نصب کرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر اینکه از پدرم درباره آنچه او ادعا میکند، سؤال کردم. پدرم پاسخ داد: او راست میگوید. عمر گفت: «علی نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جایگاه والایی داشت. ولی این چیزی است که حجتی را اثبات نمیکند و عذری را برطرف نمینماید. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در زمانی، جایگاه علی علیهالسلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصمیم داشت که به جانشینی وی تصریح کند، اما من از آن جلوگیری کردم و این به خاطر دلسوزی نسبت به اسلام و آگاهی از آن بود. به خدا قسم، نمیبایست که قریش بر امر حکومت مسلّط شوند؛ زیرا در این صورت، عربها در تمام نقاط علیه آنها طغیان میکردند! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم آنچه را که در دل داشتم، فهمید، لذا، از بیان آن خودداری کرد.» خداوند ابا دارد که امضا کند، مگر آنچه را که جاری شده است!»
وی همچنین در شرح ابن ابیالحدید، ج 12، ص 78ـ 79 از ابن عباس نقل کرده است:
همراه عمر به قصد شام خارج شده بودیم. در بین راه به من گفت: ای پسر عباس، از پسر عمویت گلایه دارم؛ زیرا از او درخواست کردم که همراه من خارج شود، اما امتناع کرد. هنوز هم او را ناراضیمیبینم!، به نظرتو ناخرسندیاش به خاطر چیست؟، گمان میکنم که او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همین طور است. او میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را برای خلافت معیّن کرده است. او گفت: ای پسر عباس، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنین چیزی را اراده کرد، اما وقتی خدا آن را اراده نکرده بود، چه میشود؟!، رسول خدا چیزی را اراده کرده بود، ولی خدا چیز دیگری را اراده کرده بود، بدینسان، اراده الهی انجام شد و اراده رسول خدا صلیاللهعلیهوآله انجام نشد! آیا هرچه را که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اراده کرد، انجام شد؟! آن حضرت تصمیم داشت که هنگام وفاتش او را برای خلافت معیّن کند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از این کار جلوگیری کردم! رسول خدا هم این را متوجه شد و از بیان تصمیم خودش، خودداری کرد!
پی نوشت:
1 ـ شیخ مفید، الارشاد،ج 1، ص 184.
منبع:سایت تبیان