باز میبینم روز از نو شد وروزی از نو.....................
رسیده است بهار دیگری اما همچون زمستان عریان آمده........
چگونه میشود که بهاری را جشن گرفت درحالی که هنوز دنیا در پشت خروارها ظلمت وتاریکی
خود را پنهان داشته........چگونه می شود سخن از شادی به میان آورد در حالی که........
هنوز ابر سیاهی و سرمای غربت بر سر عالمیان سایه افکنده.........
نمی دانم...................
نمی دانم..................
واقعا مات و حیرانم.........این بار واقعا مبهوت مانده ام ........
چرا بهار رسیده ولی مژده ظهور و فرج ارباب را کسی نداده ؟؟؟؟
چرا همه خوشحالند از اینکه سال نو آمده ولی کسی ناراحت نیست از اینکه دلبر نیامده ؟؟
نمیدانم.....شاید هم همه ی مرم چون من غم و غصه هایشان را زیر لبخند هایشان پنهان
می کنند...........شاید امسال او بیاید......خدا را چه دیده ای ........
آن قدر چشم به راه مینشینم و با چشمان پر اشکم جاده انتظار را دید خواهم زد....
شاید بیاید...................شاید
برگرفته شده از سایت حضرت عشق : http://hazrate-eshgh110.blogfa.com