بیان بخارى در کتاب صحیح
بخارى، ابوعبداللَّه محمد بن اسماعیل در صحیح معروف خود، جزء پنجم، ص 17 باب فضائل صحابه (چاپ مکه به سال 1376) با سندهاى خاص خود نقل مى کند که پیامبر اسلام فرمودند:
«فاطمه پاره ى تن من است. هر آن کس که او را به غضب وادارد مرا خشمناک ساخته است».
بخارى در موارد متعددى از کتاب خود، از جمله در ج 3 ص 146 و در جزء چهارم ص 203 نقل مى کند که پیامبر اسلام فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، هر آن کس که او را به غضب وادارد مرا ناخشنود کرده است».
و در جزء پنجم ص 20 مى گوید: «فاطمه بانوى زنان بهشتى است».
بیان ترمذى در کتاب صحیح
ترمذى، یکى دیگر از ارباب سنن در صحیح خود در این باره مى گوید: «از عایشه سؤال شد کدام یک از مردم، محبوبترین افراد در نزد رسول خدا بودند؟ گفت: فاطمه، پرسیده شد: از مردان؟ گفت: همسرش على». الاسلام والشیعة محمود شهابى.
بیان مسلم در کتاب صحیح
مسلم بن حجاج قشیرى (م 261 ه) یکى از ارباب صحاح ششگانه در صحیح معروف خود مى گوید: «فاطمه پاره ى تن پیامبر است. پیامبر را مى رنجاند کسى که او را رنجانده باشد و پیامبر را خوشحال مى سازد کسى که زهرا را خوشحال کرده باشد».
بیان احمد بن حنبل
احمد بن حنبل امام و پیشواى فقه اهل سنت، در جزء سوم مسند خود، با اسناد خاص خویش از مالک بن انس نقل کرده است:«شش ماه بود که پیامبر اسلام، هر روز هنگامى که به نماز صبح مى رفتند، از درب خانه ى فاطمه عبور مى کردند و مى فرمودند: «نماز! نماز! اى اهلبیت»... و آنگاه آیه ى «انما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را تلاوت مى فرمودند».
بیان ابن داود صاحب سنن ابن داود
ابوداود، سلیمان بن طیالسى سنن معروف خود مى گوید :
«على بن ابى طالب فرمودند: آیا نمى خواهى که از خودم و از فاطمه دختر پیامبر اسلام بگویم؟
او با آنکه عزیزترین فرد در نزد پیامبر اسلام بود، در منزل من از فرط دستاس کشیدن (چرخاندن آسیاب دستى) دستش زخمى شد، و از فرط حمل آب با کوزه شانهاش متألم گردید، و از جارو کشیدن و نظافت خانه لباسهایش کهنه شد. شنیدیم که خدمتگزارانى پیش رسول خدا هستند. فاطمه به سراغ پدر رفت تا کمکى از او دریافت کند و یکى از ان خدمتگزاران را براى کمک در کارهاى خانه از پدر بخواهد. ولى وقتى که به حضور پدر رسیده بود، با جوانانى در آنجا برخورد کرده و از فرط حجب و حیا خجالت کشیده بود درخواست خود را بازگو کند، و بدون ابراز مطلب بازگشته بود». سنن ابى داود، ج 2، ص 334.