جان رقیه جان که نامت دلرباست
پنجه های کوچکت مشکل گشاست
منم کلب سرکوی رقیه
اسیر تیغ ابروی رقیه
قطره اى بودم که در بحر شهادت جا گرفتم این شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم .
آن قدر از دورى بابا فغان و ناله کردم تا در آغوشم سر ببریده بابا گرفتم.
من یتیمم صورتم از ضرب سیلى خویش ، آرى لا جرم این ارث را از جده ام زهرا گرفتم.
مى کشم بار شفاعت را به دوش خویش ، آرى این شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم .
چشم به هم زدیم محرم تموم شد حالا هم شهادت دردانه ابی عبدالله رسیده.
شهادت اون خانومی که از نظر ظاهر سه سالشونه و لی گره تمام مشکلات عالم به انگشت کوچک او باز میشه...
اون خانومی که تمام ملائکه ریزه خوار او هستند....اون خانومی که تمام مصیبت های عالم روهم که جمع کنی ،
به اندازه یک ساعت مصیبتی که به او وارد شد هم نمیشهولی با قلبی محزون و چشمی گریون این کار رو خواهم کرد
و عرضه خواهم داشت : یا بقیه الله..یا صاحب الزمان...آجرک الله
آقاجان تسلیت میگم شهادت عمه ی گرامتون را......از من قبول کن این ابراز محبت را
برگ سبزیست تحفه درویش
چه کند بیچاره ندارد بیش
از همه ی دوستان التماس دعا